ناقص کردن کسی را. در تداول، با زدن، عضوی از او چون دست یا پا یا چشم را تباه کردن. (یادداشت مؤلف) ، کم کردن. کوچک کردن. کاستن: درشتی نگیرد خردمند پیش نه نرمی که ناقص کند قدر خویش. سعدی. کمال است در نفس انسان سخن تو خود را به گفتار ناقص مکن. سعدی
ناقص کردن کسی را. در تداول، با زدن، عضوی از او چون دست یا پا یا چشم را تباه کردن. (یادداشت مؤلف) ، کم کردن. کوچک کردن. کاستن: درشتی نگیرد خردمند پیش نه نرمی که ناقص کند قدر خویش. سعدی. کمال است در نفس انسان سخن تو خود را به گفتار ناقص مکن. سعدی
آسیب رساندن، کاستن، آکاندن آکدار کردن ازتمامیت انداختن، کم کردن کاستن: درشتی نگیرد خردمند پیش نه نرمی که ناقص کن دقدر خویش. (سعدی لغ)، عضوکسی (ماننددست پاچشم وغیره) را بوسیله کتک زدن تباه کردن
آسیب رساندن، کاستن، آکاندن آکدار کردن ازتمامیت انداختن، کم کردن کاستن: درشتی نگیرد خردمند پیش نه نرمی که ناقص کن دقدر خویش. (سعدی لغ)، عضوکسی (ماننددست پاچشم وغیره) را بوسیله کتک زدن تباه کردن